الان که دارم مینویسم تقریبا یک سال و دو ماه از آخرین پستم میگذره راستش میشه گفت تا همین لحظه که اومدم اینجا وبلاگمو فراموش کرده بودم رمزشم فراموش کرده بودم و با کمک بلاگفا تغییر رمز دادم ولی هر جوری بود اومدم ... توی این یک سال و چند ماه خیلی اتفاقا افتاده و خیلی چیزا شده الانم ماه عزیزه رمضانه ،دوسش دارم با تمام سختیاش ،حال و حواشو دوس دارم و تو همین ماه روزه 14 ام به خدا قول دادم که خیلی مواظبه رفتارام باشم و اونم به حرمت این ماه کمکم کنه به بزرگی خودش کمکم کنه و منو ببخشه ازش خواهش کردم مثه قبل که همیشه کنارم بود الانم کنارم باشه و بدونه درسته گناهکارم ولی جز اون کسیو ندارم ...میدونم همیشه قول دادم و زیرش زدم میدونم آدمی بودم که هیچ وقت سره حرفام نموندم ،میدونم به هیچ کدوم از برنامه های زندگیم عمل نکردم ولی حس میکنم دیگه زیادی فرصتای زندگیمو از دست دادم...

الان سره کارم و حقوقمم خوبه خدا رو شکر ولی اینا برنامه های زندگیه من نبودن از درسم دور شدم و به اهدافم نرسیدم انگار که ی مسیرو اشتباه رفتم میخوام برگردم ...

چند وقتیه ی مشوق پیدا کردم که داره منو تشویق میکنه برای داروسازی بخونم یعنی از اوله اول شروع کنم خودم که خیلی وقته دارم فکر میکنم از اول شروع کنم ...

میخوام هر کاری کردم هر تجربه ای کسب کردم اینجا بنویسم ،قبلا هم از این قولا دادم ولی الان برای آروم گرفتن ذهنم و برنامه های زندگیم نیازی به ی دفتر یادداشت دارم که هیچ جایی رو مثه اینجا امن پیدا نکردم ...

ساعت الان 12:09 شب باید آماده شم برای خوابیدن چون برای سحری باید بیدار شم و فردام برم سره کار

ی جوری آروم تر شدم بابت حرفایی که اینجا زدم خدایا شکرت بابت فرصتایی که به آدم میدی

دووووست دارم ... دوووووست دارم ماچ ماااااااااچ