چندگاهیست ... دلت چنگ زدم

تو ندانی... بر دلم سنگ زدم

گره از دل بگشا و گوش کن

با تمام دلخوری ها گوش کن

منم آن خسته ایام

توبیا و در این شهر گذر کن

با نگاهت بر این اهل نظر کن

هرچه دیدی...

بازگو ...

گر نگویی من بگویم

جز ریا و شهوت و حسرت دنیا چه دیدی!!!؟

جز خیانت بانگاه و حرف و تهمت چه دیدی!!!؟

کو مهر و محبت؟

کو حسرت دیدار؟

من نخواهم رنگ ایام

رنگ این مردم یکرنگ

من از این شهر فراری...

من از این اهل گریزان...