دورم ازت
نمیدونم دارم کجا میرم... دلم میخواد برگردم ... یادته در نبودش چقد بهت نزدیک بودم ...خدایا الان نبودنش دیگه آزارم نمیده ولی انگاری تورم از دست دادم
خدایا دلم ی آرامش میخواد خوشحالم سره کارم ... خوشحالم بخشی از روزمو مشغولم ... خوشحالم نذاشتی کم بیارم ... نذاشتی زندگی ی دخترو من به هم بریزم...خوشحالم نامردی دیدم ولی نامرد نشدم
امروز گریه های ی زنو دیدم که شوهرش کد خورده بود ...قیافه همراهاش برام آشنا بود ... با همکارم رفتیم بالای سره مریض ...فوت کرد ... سنش بین 40 تا 45 بود ...شاید خودشم فک نمیکرد اینقد آروم بمیره ی ایست و نرسیده به بیمارستان تموم...
دلم یجوری شد ولی از مردن نترسیدم ... فقط ضجه های زنشو تا آخر نگا کردم ...هرچی بچه ها گفتن نگا نکن حالت بد میشه ولی نشد...حتی ی ذرم به خودم نیومدم ...
خدایا نمیدونم میخوای فرصت بدی؟؟؟ تا دیر نشده نجاتم بده؟؟؟ میشه ی اتفاق خوب بیوفته
از انتظار
از صبر متنفرم
ولی قربونت برم خب درس صبوریو یادم دادی